جدول جو
جدول جو

معنی سودا پختن - جستجوی لغت در جدول جو

سودا پختن
(یَ / یِ بَ کَلْ لَ / لِ بَ تَ)
اندیشه و خیال خام کردن. آرزوی دور و درازو خیال باطل کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.
سعدی.
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.
سعدی.
سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد.
سعدی.
می پزم سودای خامش تا بسوزم اندر آن
عاقبت سوی حقیقت هر مجازی میکشد.
ابن یمین.
حافظ در این کمند سر سرکشان بسی است
سودای کج مپز که نباشد مجال تو.
حافظ.
چو بیمارت کند ایزد طبیبان را کنی حاضر
اگر گویم که سودا می پزی بر من مکن صفرا.
فخرالدین مطرزی.
رجوع به سودا شود
لغت نامه دهخدا
سودا پختن
آرزوی دور و دراز و خیال باطل کردن
تصویری از سودا پختن
تصویر سودا پختن
فرهنگ لغت هوشیار
سودا پختن
((~. پُ تَ))
خیال باطل کردن
تصویری از سودا پختن
تصویر سودا پختن
فرهنگ فارسی معین
سودا پختن
خیال پردازی کردن، آرزوی دورودراز داشتن، خیال باطل داشتن، سودا پیمودن، اندیشه بیهوده در سر پروردن، خیال پختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ دَ)
به فکر چیزی بودن. آرزو کردن:
کنون هوای عمل می پزد کبوتر نفس
که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال.
سعدی.
هرکه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود، خام رفت.
سعدی (غزلیات ص 403)
لغت نامه دهخدا